کاش الان میتوانستم به دختر توی آینه بگویم غصه نخور! طلوع فردا را کنار دریا تماشا خواهیم کرد..., ...ادامه مطلب
نشسته بودم برای خودم چای می ریختم که یکهو یادم افتاد وبلاگ قوطی کلمه چای که تمام شود وبلاگ دیگر کلمه نمی روم بازار از آن پیرمرد مهربان چای اعلای شمال بخرم. همین کافی بود که برای ادامه روز کامم تلخ شود و چای مزه زهر مار بده, ...ادامه مطلب
همکارم میپرسد چرا ساکتی؟ پیام داده که "داره بارون میباره و دستاتو کم دارم برای قدم زدن کنار رودخونه." توی این شرایط چه حرفی دارم بزنم؟ , ...ادامه مطلب
خوشبختی شاید جایی میان بازی های کودکی،وسط کارتونهای رنگارنگ تلویزیون،لا به لای دفترهای املا و برگه های امتحانی،زیر درخت توت،کنار حوض،روی دوچرخه آبی،جلوی مغازه لوازم التحریر فروشی،توی دستهای پسرک فال فروش یا شاید هم در غلغله و عجله و تب و تاب بزرگ شدن،زودتر بزرگ شدن،گم شد و من ماندم و بزرگسالی و یک دنیا آرزوهای تحقق نیافته و آسمانی که سقفش کوتاه شده بود ولی باز دستم به طاقش نمیرسید و خنده ای که از ته دل نبود و گریه های شبانه و نگرانی برای آینده و فردا و فرداها.کاش می شد یک بار دیگر با کارنامه ای که معدل بیست رویش مثل ستاره می درخشید به خانه برگردم و فکر کنم گوشه کلاهم به ثریا می رسد و برای چیدن,دلم,اندازه,دنیا,تنگ,است ...ادامه مطلب
عجیب اینکه بهار چقدر دلگیر است.مگر نمی گفتند پاییز خاموش و ملال انگیز است؟ فصل دلتنگی...فصل هوای سنگین., ...ادامه مطلب