دریا، رودخانه، دلتنگی و قوطی چایی که دیگر پر نمی شود

ساخت وبلاگ
نشسته بودم برای خودم چای می ریختم که یکهو یادم افتاد وبلاگ قوطی کلمه چای که تمام شود وبلاگ دیگر کلمه نمی روم بازار از آن پیرمرد مهربان چای اعلای شمال بخرم. همین کافی بود که برای ادامه روز کامم تلخ شود و چای مزه زهر مار بدهد. آخرین روزهای حضورم توی این شهر ساحلی قشنگ که دو سال بهترین خاطرات عمرم را رقم زد را می گذرانم و منتظر اشاره ای هستم تا بدوم سمت دریا و رودخانه و های های گریه را سر بدهم. دو سالی که به سرعت برق و باد گذشت و منی که سیر نمی شوم، دل نمی کنم، جدا نمی شوم از آغوش لطیف این شهر که نمی دانم توی خاکش چه ریخته اند که اینجور دامن مرا گرفته و رها نمی کند. باید اینجا بیایید و دو سال هر روزتان کنار دریا و رودخانه بگذرد تا بدانید چرا من این شهر را با بهشت هم عوض نمی کنم. کاش می شد یک موج دریا را، یک تلالو نور توی آب رودخانه را با خودم بردارم و ببرم.

خیال واژه...
ما را در سایت خیال واژه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khialevajeo بازدید : 115 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 18:15