من و سطل شیری که گاو تویش تاپاله انداخته

ساخت وبلاگ

دوست داشتنت کار طاقت فرسایی است. تا می آیم خوبی هایت را بشمارم، لگد می زنی زیر میز. یک مثلی بود که خودت می گفتی، گاوی که سه من شیر می دهد و لحظه آخر توی سطل شیری که ازش دوشیده اند تاپاله می اندازد. تو همان گاوی که خیرت به آدم نمی رسد. خوبی هایت همان سطل شیر تازه ای است که تویش تاپاله انداخته اند. همه چیز را زهرآگین می کنی. به بهترین روزهای عمرم زهر می پاشی و ادعایت می شود همه این حرف ها از سر دوست داشتن است. آخر گِل بگیرند آن دوست داشتنت را، مگر من از تو چه می خواستم؟ جز اینکه من را همان طوری که هستم دوست داشته باشی. مگر من تو را همان جوری که هستی نپذیرفته ام؟ کاش زودتر راهمان از هم جدا شود. پاره تنم هستی ولی دیگر تحمل آن نیش های زبان تند و تیزت را ندارم. خسته ام. بریده ام. دلم می خواهد دوستت داشته باشم. تمام و کمال. ولی تو نمی خواهی. نمی گذاری. کاش بمیرم و راحت شوی. یا بمیری و راحت شوم. چرا که می دانم تا روزی که یکی از ما نفس می کشد، آرامش و دوست داشتنی هم در کار نخواهد بود.

خیال واژه...
ما را در سایت خیال واژه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khialevajeo بازدید : 125 تاريخ : سه شنبه 5 مهر 1401 ساعت: 13:05