از سری بی پایان ای کاش ها

ساخت وبلاگ

زیاد به این فکر می کنم که کاش همان روز که فکرش برای اولین بار به ذهنم رسید، انجامش داده بودم. کاش یکی از همان روزهای آخر، می رفتم کنار ساحل، از محسن بلال می خریدم و از ستاره اینها بستنی. بعد درست همان موقع که طعم روغن زیتون و لیموی تازه ی روی بلال با طعم زعفرانی بستنی روی زبانم قاطی شده بود، خط افق را می گرفتم و می رفتم جلو، سمت جایی که آسمان و دریا همدیگر را بغل کرده بودند. می توانستم هم آغوش دریا، کنار ماهی ها، لای مخمل آبی موج ها آرام بگیرم. چه رویایی در سر داشتم که نمی گذاشت بروم؟ دیگر یادم نمی آید. اما می دانم با امید و آرزویی در دل خداحافظی کردم و برگشتم به جایی که دیوارهایش بلند است و آسمانش دست نیافتنی و دریا، دریا هزار کیلومتر دور است.

خیال واژه...
ما را در سایت خیال واژه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khialevajeo بازدید : 158 تاريخ : چهارشنبه 21 ارديبهشت 1401 ساعت: 21:46