زندگی در میان هیولاها

ساخت وبلاگ

شاعر می گوید دیگر اشکهای چشمهایم مثل آب روانَد، آدم با چه امیدی در این دنیا بماند؟ چون یک روز می آید که می بینی آدم امنی توی زندگیت نمانده. کسانی که فکر می کردی پشتت بهشان گرم است و به خاطرت تا قله قاف هم می روند و می آیند، همانهایی که می خواستی تو هم آدم امنشان باشی، به خودت می آیی و می بینی حرفهایشان ترس به دلت می اندازد، نگاه هایشان باعث می شود دلت هری بریزد و مهربانی هایشان ضربان قلبت را تند می کند و نفست را تنگ. بله دلبندانم. دنیا بازی های عجیبی دارد. یادتان نرود ما همه تنهاییم. همان آدمی که فکر می کنی جانش برایت در می رود، می خواهد هرکسی که باشد، عاشق دلخسته، مادر دلسوز، پدر مهربان یا رفیق گرمابه و گلستان، می تواند همان کسی باشد که شبها خواب خوردنت را می بیند و پایش که بیفتد نفست را می بُرد.

خیال واژه...
ما را در سایت خیال واژه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khialevajeo بازدید : 168 تاريخ : چهارشنبه 21 ارديبهشت 1401 ساعت: 21:46