نزدیک بود جمعه‌ خوبی بشود

ساخت وبلاگ

همه چیز خوب بود. همه چیز که نه. ولی دست کم من بدک نبودم. قرار بود امروز خودم را دوست داشته باشم چون تو نمی‌ خواهی یا نمی‌ توانی دوستم داشته باشی. قرار بود همه‌ی ۶ هفته گذشته را به تخمم بگیرم و امروز را خوش بگذرانم. بیدار شدم و دوش گرفتم و چیزبرگر سفارش دادم و با الف فیلم دیدیم و گفتم چه چیزبرگر خوبی بود. فیلمش هم خیلی قشنگ بود. جمعه خوبی شد. بعد مکث کردم و ادامه دادم تا الان که خوب بوده. نتوانستی خوشی کوچکم را ببینی، نه؟ چشم نداشتی یک جمعه آرام به من ببینی که آنطور پریدی وسط و شروع کردی به زخم زبان زدن و تحقیر و تهدید کردن؟ می‌دانم داری می‌ سوزی. می‌ دانم درونت آتش زبانه می‌کشد که می‌ خواهی زندگی مرا هم مثل خودت با لجن یکسان کنی و تا الان نتوانسته‌ ای. می‌دانم از زور اینکه نتوانسته ای مرا کنترل کنی داری سکته می کنی. به همین دل خوش کن که جمعه مرا خراب کردی. خوشحال باش که بعدازظهر جمعه ام با گریه گذشت. نوبت من هم می شود که اشکت را دربیاورم. قسم می خورم که مثل خودت بی عاطفه و سنگدل بشوم. لعنت بهت، جمعه ام قرار بود خوب باشد. همه چیز خوب بود به جز ذات خراب تو. ازت متنفرم. جمعه قشنگم را خراب کردی. نزدیک بود بعد از شش هفته، یک روز خوب داشته باشم.

خیال واژه...
ما را در سایت خیال واژه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khialevajeo بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 12 بهمن 1401 ساعت: 22:25