خیال واژه

متن مرتبط با «دغدغه های یک مرد» در سایت خیال واژه نوشته شده است

نزدیک بود جمعه‌ خوبی بشود

  • همه چیز خوب بود. همه چیز که نه. ولی دست کم من بدک نبودم. قرار بود امروز خودم را دوست داشته باشم چون تو نمی‌ خواهی یا نمی‌ توانی دوستم داشته باشی. قرار بود همه‌ی ۶ هفته گذشته را به تخمم بگیرم و امروز را خوش بگذرانم. بیدار شدم و دوش گرفتم و چیزبرگر سفارش دادم و با الف فیلم دیدیم و گفتم چه چیزبرگر خوبی بود. فیلمش هم خیلی قشنگ بود. جمعه خوبی شد. بعد مکث کردم و ادامه دادم تا الان که خوب بوده. نتوانستی خوشی کوچکم را ببینی، نه؟ چشم نداشتی یک جمعه آرام به من ببینی که آنطور پریدی وسط و شروع کردی به زخم زبان زدن و تحقیر و تهدید کردن؟ می‌دانم داری می‌ سوزی. می‌ دانم درونت آتش زبانه می‌کشد که می‌ خواهی زندگی مرا هم مثل خودت با لجن یکسان کنی و تا الان نتوانسته‌ ای. می‌دانم از زور اینکه نتوانسته ای مرا کنترل کنی داری سکته می کنی. به همین دل خوش کن که جمعه مرا خراب کردی. خوشحال باش که بعدازظهر جمعه ام با گریه گذشت. نوبت من هم می شود که اشکت را دربیاورم. قسم می خورم که مثل خودت بی عاطفه و سنگدل بشوم. لعنت بهت، جمعه ام قرار بود خوب باشد. همه چیز خوب بود به جز ذات خراب تو. ازت متنفرم. جمعه قشنگم را خراب کردی. نزدیک بود بعد از شش هفته، یک روز خوب داشته باشم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مردیم برای زندگی

  • می گفتم خبرت پشت تلفن آمار نده، اس ام اس می دهی حواست باشد اسم کسی را نبری، آدرسی را لو ندهی. به گوشش نمی رفت که نمی رفت. می گفتم تنها نرو. تنها گیر می افتی. می گفت آنکه گیر می افتد تویی و هفت جدت. تصویر چشمهای روشنش یک لحظه تنهایم نمی گذارد. چایی مزه زهر مار می دهد، غذا مزه آشغال و دهان من مزه خون. غذا را می ریزم توی سطل آشغال و اشکها و درماندگی ام را با خودم می برم حمام. اشکهایم با آب داغ قاطی می شود. نگاهی به پاهایم می اندازم. کبود و خون مرده شده اند. کتفم درد می کند. قلبم تیر می کشد و توی سرم بازار مسگرها برپاست. یعنی چه بلایی سرش می آورند؟ چقدر گفتم مراقب باش. چقدر گفتم خبر مرگت تنها نرو. حالا ما این بیرون چه خاکی توی سرمان بریزیم؟ از کی خبر بگیریم؟گه بزنند به عمر و جوانی ما. چه چیزها که ندیدیم. چه شبها که از دلشوره تا صبح مثل ماز زخمی به خودمان نپیچیدیم. واقعا راست می گویند که هیچکس در این دنیا اندازه ی ما برای یک ذره زندگی نمرده است. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • معجزه های ندیده و نشنیده

  • چقدر احتمال دارد از الان که یک شهریور است تا یکی دو هفته دیگر معجزه ای رخ دهد؟ اصلا معجزه ها وجود دارند؟ یک بار توی یکی از این سایتهای همدلی و همفکری نوشتم آیا معجزه وجود دارد؟ خانمی از شیکاگو در قسمت چت خصوصی عکسی از یک ماشین له شده کنار اتوبان برایم فرستاد و گفت این عکس ماشین اوست که پارسال توی هوای بارانی داشته رانندگی می کرده و چپ کرده. بعد گفت فقط یکی دوتا خراش برداشته و به جز سوختگی شیمیایی ناشی از باز شدن کیسه هوا، مشکل دیگری پیدا نکرده. تازه یک بار هم به خاطر عفونت حاد تنفسی تا مرز دیدن ملک الموت رفته ولی دقیقا همان روزی که دکترها قطع امید کرده بودند و به خانواده اش گفته بودند دیگر کاری ازشان برنمی آید حالش به طرز معجزه آسایی خوب شده. بنابراین اعتقاد داشت آدم وقتی خیلی خیلی به معجزه احتیاج داشته باشد برایش اتفاق می افتد. اما اگر آدم بنشیند و برای معجزه دعا کند فلان خر هم دستش نمی دهند. راستش من زیاد دعا کرده ام. یعنی آن زمان هایی که هزار تیر دعا از هر کرانه روان می کردم تا دست کم یکی شان کارگر بیفتد، به معجزه و دعا و این چیزها اعتقاد داشتم. فقط می گفتم لابد من زیاد خوب نیستم. لابد لایق نیستم. انگار خدا هم مثلا والدینم بود که برایش کافی نباشم و آن یکی بنده سوگلی باشد و من بنده آس و پاس و بی لیاقت. بعدها بی خیال شدم و دیگر معجزه نخواستم. دیگر خدا هم برایم معنای خاصی نداشت. نه به خاطر برآورده نشدن آرزو یا رخ ندادن معجزه، بلکه اساسا به این نتیجه رسیدم که این قبری که دارم بالای سرش گریه می کنم هیچ مرده ای تویش نیست.الان در برهه ای از زندگی هستم که انگار چپ کرده ام و دارم توی هوا پشتک می زنم و حتی وقت ندارم درست موقعیت را تجزیه و تحلیل کنم و بترسم یا امیدوار باشم. فقط می دا, ...ادامه مطلب

  • شروع یک پایان؟

  • یادم نمی آید از کِی، اما از یک جایی به بعد از خیر شادی عمیق و احساس خوشبختی و سعادت گذشتم. برایم همین کافی بود که کار و درآمد مختصری داشته باشم، صبح که بیدار می شوم به زمین و زمان فحش بدهم و به زور کافئین پلکهایم را از هم باز کنم و خودم را برسانم سر کار و عصر برگردم خانه بنشینم به فیلم و سریال دیدن و کتاب خواندن و یاد گرفتن زبان دوم و سوم. سر ماه حقوق ناچیزم را بگیرم و خرج تفریحات کسالت بار آخر هفته و کافه گردی و رفیق بازی و لباس کنم و هرچه تهش ماند را پس انداز. می بینید؟ توقع من از زندگی زیادی پایین بود. من با همین چیزهای کوچک، خوشحال که نه، ولی راضی بودم. اما آیا زندگی نشست و دست روی دست گذاشت تا من یک اپسیلون آسایش داشته باشم؟ خیر. همه چیز هی گران و گران تر شد و حقوق و امنیت شغلی کم و کمتر. گفتم خب به جهنم. می سوزم و می سازم و برای تغییر تلاش می کنم. آنقدر کوتاه آمده بودم که دیگر داشتم محو می شدم. دنبال خوشبختی نه، اما دنبال آرامش بودم. ولی کدام آرامش؟ آدمهایی که قاعدتا باید پشتیبانم بودند، آدمهایی که باید دوستم می داشتند، آدمهایی که فکر می کردم می توانم به آنها تکیه کنم، شروع کردند به اذیت و آزارم تا همین یک ذره آرامشی که به زور دست و پا کرده بودم نیست و نابود کنند. لحظه هایم پر شد از سرزنش، تهدید، تحقیر، احساس گناه، احساس ناکافی بودن، احساس اضافی بودن، استرس، حمله های عصبی، میگرنهای یک هفته ای، حلقه های سیاه زیر چشم، ترس و یک غم عمیق به وسعت اقیانوس. صبحها توی راه بی صدا اشک می ریختم و عصرها پشت چراغ قرمز از سر استیصال، شیشه ها را بالا می دادم و جیغ می کشیدم که دیوانه نشوم و با سرعت به سمت دیواری، درختی، تیر برقی یا ماشینی نرانم. دیگر نمی جنگیدم تا چیزی به دست بیاورم. می, ...ادامه مطلب

  • وبلاگهای سوت و کور

  • صدای باد، قیژ قیژ پنجره های زنگ زده و باز مانده، زوزه ای از دوردست، صدای پای سگی ولگرد، موشی که دارد گوشه دیوار تکه چوبی می جود، همراه گرد و خاک و تار عنکبوت و بوی نا را تصور کنید. اسمارت فون ها تمام زندگی مان را گرفته اند و وبلاگها فراموش شده اند و دقیقا به این شکل در آمده اند.پ.ن: مال خودم هم اگر از دستم نیفتاده بود و به فاک نرفته بود احتمالا الان اینجا نبودم., ...ادامه مطلب

  • سن پدرو، پاریس، کیک شکلاتی و کشک بادمجان

  • مدونا دارد توی گوشم داد می زند که دیشب خواب سن پدرو را دیده با اینکه هرگز آنجا نبوده و من دارم فکر می کنم من هم خیلی جاها نبوده ام ولی خب خوابشان را هم ندیده ام. به جز آن شبی که خواب دیدم نشسته ام توی, ...ادامه مطلب

  • باد لا به لای موهایی که دستی آنها را می بافت

  • موهایم را چیدم و انداختم دور. دور که نه، خانم آرایشگر که اصرار داشت موهایم حیف است و بلند است و آدم موهایی که تا کمرش می رسد را کوتاه نمی کند بلکه بلندتر می کند و می گذارد توی باد برای خودشان برقصند ت, ...ادامه مطلب

  • و پایان خوشی های کوچک...

  • طوری سردمه که حس می کنم دیگه هرگز گرم نمیشم. طوری غمگینم که حس می کنم دیگه هرگز، هرگز، هرگز خوشحال نخواهم بود..., ...ادامه مطلب

  • هزار و یک دلیل خوب بودنت14

  • هنوز هم با حوصله و دلسوزی به حرفهایم گوش می دهی و راه حل جلو پایم می گذاری.     پ.ن:دلم برای این سری پستها تنگ شده بود!دوری و دلتنگی از عزیزدل باعثش بود.,هزار,دلیل,خوب,بودنت ...ادامه مطلب

  • از گفته های دیگران

  • یه نفرم یه جا نوشته بود:همین تویی که الان دچار فروپاشی شدی،یه روزی می رفتی پشت مبل قایم می شدی،سرک می کشیدی، یهو مامانت بلند می گفت: دالییی! و تو غش می کردی از خنده... چقدر منم،چقدر این نوشته منم... ,گفته,های,دیگران ...ادامه مطلب

  • یک سخن دو دقیقه ای

  • اومدم فقط بگم امکان نداره تو این کره خاکی کسی رو پیدا کنین که قضاوتتون نکنه و هرچی که خودش دلش میخواد برداشت نکنه.پس راحت باشین و زندگی تونو بکنین.کسی که همه رو میخواد راضی نگه داره متلاشی میشه.پ ن: می دونم می دونین ها،ولی یادآوری گاهی بد نیست. پ ن۲: از خیلیا که اینجا رو میخوندن بی خبرم.حتا بعضیا وبلاگشونم بستن.بابا مگه چند وقت نبودم؟برگردین توروخدا. پ ن۳: دیگه برم درس بخونم. , ...ادامه مطلب

  • بی عنوان مثل احساسات این روزهایم

  • آخرین باری که دلم سخت گرفته بود و گریه کرده بودم و خدا را صدا زده بودم و کاسه ی "چه کنم چه کنمِ" توی دستم را نشانش داده بودم و باران بهاری گرفته بود مشکلم حل شد و آرزویم برآورده.امیدوارم این بار هم... +سال نو مبارک.صد سال به این سالها :)  , ...ادامه مطلب

  • بین همه تبریک های جور واجور

  • اسکار بهترین تبریک و قشنگ ترین آرزوی نوروزی هم می رسه به استاد راهنمام,که برام در سال جدید "دلِ خوش" آرزو کرد.+آدم وقتی میاد مسافرت،وقتی سال تحویل خونه نیس،انگار اصلا سال نو نشده :( البته عید امسال مهمون امام رضا بودیم. +باور نکردنیه ولی سال دیگه همون دید و بازدیدهای ملال آور رو ترجیح میدم به هر مسافرتی.اصلا حیف عیدی هایی که می شد گرفت :( , ...ادامه مطلب

  • دغدغه

  • دارم میرم سفر.زوری.بعد از این حجم گرفتاری و دلتنگی و تابستون زدگی همینم کم بود واقعا. دعا کنید در نبودم لپ تاپمو دزد نبره,چون 90 درصد وجود من خلاصه شده توش و 10 درصدم اعضا و ضمائم بدنمه.خلاصه که زندگیم لپ تاپمه :| برگشتم به همه سر میزنم.کامنتا هم جسارتا همون موقع.,دغدغه,دغدغه به انگلیسی,دغدغه بالانجليزي,دغدغه های یک مرد,دغدغه های فرهنگی,دغدغه های متاهلین,دغدغه های غضنفر,دغدغه های لرها,دغدغه های من ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها