خیال واژه

متن مرتبط با «منم که از روز ازل» در سایت خیال واژه نوشته شده است

قبل از درد دل در دهان خود فلفل بریزید

  • وقتی یک نفر به شما می گوید کارش را از دست داده، از پارتنرش جدا شده، سرطان دارد یا به طور کلی به خاک سیاه نشسته؛ بگذارید به حساب درد دل و رد شوید. نمی گویم به روی خودتان نیاورید اصلا، یا به تخمتان حواله کنید. اما اینطوری هم نباشد که هر مکالمه ای با شخص مورد نظر به صحبت درباره موضوع درد دل ختم شود.+رفته بودم خرید.-عه چی خریدی؟+دسته ی خر.-مبارکه. حق داری منم تو شرایط تو می رفتم دسته ی خر می خریدم.+چه ربطی داره؟-الهی. عیبی نداره خدا بزرگه. پاشو پاشو ادای حال بدا رو درنیار.+من گه خوردم با شما درد دل کردم.-عزیزمممم. نوش جون. راستی برنامه ت چیه؟ پاشو یکم ورزش کن، برقص، حال دلت رو خوب کن. پسرعموی نوه خاله من چند وقت پیش دستش قطع شده بود. ولی با ورزش و دود کردن عنبرنسارا دوباره دراومد... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من و سطل شیری که گاو تویش تاپاله انداخته

  • دوست داشتنت کار طاقت فرسایی است. تا می آیم خوبی هایت را بشمارم، لگد می زنی زیر میز. یک مثلی بود که خودت می گفتی، گاوی که سه من شیر می دهد و لحظه آخر توی سطل شیری که ازش دوشیده اند تاپاله می اندازد. تو همان گاوی که خیرت به آدم نمی رسد. خوبی هایت همان سطل شیر تازه ای است که تویش تاپاله انداخته اند. همه چیز را زهرآگین می کنی. به بهترین روزهای عمرم زهر می پاشی و ادعایت می شود همه این حرف ها از سر دوست داشتن است. آخر گِل بگیرند آن دوست داشتنت را، مگر من از تو چه می خواستم؟ جز اینکه من را همان طوری که هستم دوست داشته باشی. مگر من تو را همان جوری که هستی نپذیرفته ام؟ کاش زودتر راهمان از هم جدا شود. پاره تنم هستی ولی دیگر تحمل آن نیش های زبان تند و تیزت را ندارم. خسته ام. بریده ام. دلم می خواهد دوستت داشته باشم. تمام و کمال. ولی تو نمی خواهی. نمی گذاری. کاش بمیرم و راحت شوی. یا بمیری و راحت شوم. چرا که می دانم تا روزی که یکی از ما نفس می کشد، آرامش و دوست داشتنی هم در کار نخواهد بود. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از سری بی پایان ای کاش ها

  • زیاد به این فکر می کنم که کاش همان روز که فکرش برای اولین بار به ذهنم رسید، انجامش داده بودم. کاش یکی از همان روزهای آخر، می رفتم کنار ساحل، از محسن بلال می خریدم و از ستاره اینها بستنی. بعد درست همان موقع که طعم روغن زیتون و لیموی تازه ی روی بلال با طعم زعفرانی بستنی روی زبانم قاطی شده بود، خط افق را می گرفتم و می رفتم جلو، سمت جایی که آسمان و دریا همدیگر را بغل کرده بودند. می توانستم هم آغوش دریا، کنار ماهی ها، لای مخمل آبی موج ها آرام بگیرم. چه رویایی در سر داشتم که نمی گذاشت بروم؟ دیگر یادم نمی آید. اما می دانم با امید و آرزویی در دل خداحافظی کردم و برگشتم به جایی که دیوارهایش بلند است و آسمانش دست نیافتنی و دریا، دریا هزار کیلومتر دور است. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بازگشت همه به سوی بلاگفاست

  • یک سال و یک ماه و دوازده روز. به عبارتی چهارصد و هفت روز. چهارصد و هفت روز پیش تصمیم گرفتم دیگر توی این وبلاگ چیزی ننویسم چون که همه رفته‌ اند و کسی دور و برم نیست، چنین بی‌ کس شدن در باورم نیست. خیال کردم کانال تلگرام و توئیتر و دفتر خاطراتم که جلد سیاه داشت و اسمش را سیاه مشق گذاشته بودم کافی است تا بنویسم و احساساتم را بیرون بریزم و نیازی به بلاگفا که آرشیوم را از من گرفت و دوستانم را هم، نداشته باشم. اما زهی خیال باطل که توئیتر به مسخره‌ بازی می گذرد، کانال تلگرام حق مطلب را ادا نمی‌ کند و دفتر سیاه مشقم را هم، دم سال تحویل ۱۴۰۰، موقع خانه تکانی پاره پوره می‌ کنم و حالا من مانده ام و حرفهایی که طناب می‌ شوند و دور گردنم می‌ پیچند، حرفاهایی که بغض می‌ شوند و گیر می‌ کنند توی گلو و حرفهایی که اشک می‌ شوند و شبها بالشم را خیس می کنند. این مدت یاد گرفتم حرف بزنم. برای اولین بار به دوستان نزدیکم گفتم دارد توی زندگیم چه می‌ گذرد. آن تف سر بالایی که ازش فراری بودم را فرستادم هوا و از فرود آمدنش وسط پیشانیم نترسیدم. اما با این همه من باید یک جایی داشته باشم که بنویسم «توی دلم یک پادگان سرباز، انگار رختاشونو می شورن». حالا کسی بخواند یا نخواند. دوستی داشته باشم یا نداشته باشم. تف سر بالا بیندازم یا نیندازم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باد لا به لای موهایی که دستی آنها را می بافت

  • موهایم را چیدم و انداختم دور. دور که نه، خانم آرایشگر که اصرار داشت موهایم حیف است و بلند است و آدم موهایی که تا کمرش می رسد را کوتاه نمی کند بلکه بلندتر می کند و می گذارد توی باد برای خودشان برقصند ت, ...ادامه مطلب

  • اجازه خانوم؟

  • خانوم اجازه!  ما اعتراض داریم. نه تنها هیچ‌کدوم از درسایی که تو مدرسه یادمون دادین به کارمون نیومد، بلکه هیچ کدوم از حرفاتونم راست نبود.  پاداش خوبی، خوبی نبود. خدا رو صدا زدیم، محلمون نداد. خونه محل , ...ادامه مطلب

  • و دلی که تنگ است

  • کاش الان می‌توانستم به دختر توی آینه بگویم غصه نخور! طلوع فردا را کنار دریا تماشا خواهیم کرد..., ...ادامه مطلب

  • دریا، رودخانه، دلتنگی و قوطی چایی که دیگر پر نمی شود

  • نشسته بودم برای خودم چای می ریختم که یکهو یادم افتاد وبلاگ قوطی کلمه چای که تمام شود وبلاگ دیگر کلمه نمی روم بازار از آن پیرمرد مهربان چای اعلای شمال بخرم. همین کافی بود که برای ادامه روز کامم تلخ شود و چای مزه زهر مار بده, ...ادامه مطلب

  • و جمعه آمده باز...

  •  هیچوقت نفهمیدم واقعا یک هیولای سیاه با بازدم مسموم پر از افسردگی‌اش زیر پوست عصر جمعه نفس می‌کشد یا صرفا تلقین و تکرار و البته بی‌کاری علت تنگی‌نفس‌های عصرهای جمعه است. اینجا آسمان دیده نمی‌شود. ابرها سرتاسرش را پوشانده‌اند و بعید نیست الان "خون به جای بارون" از آسمان سرازیر شود. و من مانده ام حسی که الان دارم دلتنگی است یا دل‌گرفتگی یا دلمردگی؟ Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دلم اندازه دنیا تنگ است

  • خوشبختی شاید جایی میان بازی های کودکی،وسط کارتونهای رنگارنگ تلویزیون،لا به لای دفترهای املا و برگه های امتحانی،زیر درخت توت،کنار حوض،روی دوچرخه آبی،جلوی مغازه لوازم التحریر فروشی،توی دستهای پسرک فال فروش یا شاید هم در غلغله و عجله و تب و تاب بزرگ شدن،زودتر بزرگ شدن،گم شد و من ماندم و بزرگسالی و یک دنیا آرزوهای تحقق نیافته و آسمانی که سقفش کوتاه شده بود ولی باز دستم به طاقش نمیرسید و خنده ای که از ته دل نبود و گریه های شبانه و نگرانی برای آینده و فردا و فرداها.کاش می شد یک بار دیگر با کارنامه ای که معدل بیست رویش مثل ستاره می درخشید به خانه برگردم و فکر کنم گوشه کلاهم به ثریا می رسد و برای چیدن,دلم,اندازه,دنیا,تنگ,است ...ادامه مطلب

  • از گفته های دیگران

  • یه نفرم یه جا نوشته بود:همین تویی که الان دچار فروپاشی شدی،یه روزی می رفتی پشت مبل قایم می شدی،سرک می کشیدی، یهو مامانت بلند می گفت: دالییی! و تو غش می کردی از خنده... چقدر منم،چقدر این نوشته منم... ,گفته,های,دیگران ...ادامه مطلب

  • زندگی موازی

  • زندگی موازی در جهان موازی،دستهایش را گرفته ام و داریم توی غروب یک روز پاییزی قدم می زنیم.باد سردی به صورتم می خورد و برگهای نارنجی و قرمز و زرد لای موهایم گیر می کنند.آسمان حسابی گرفته و خاکستری است و نزدیک است باران بگیرد و من حالم ازین بهتر نمی شود. + تاریخ شنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۶ ساعت 22:51 نویسنده آبی | ,زندگی,موازی ...ادامه مطلب

  • بی عنوان مثل احساسات این روزهایم

  • آخرین باری که دلم سخت گرفته بود و گریه کرده بودم و خدا را صدا زده بودم و کاسه ی "چه کنم چه کنمِ" توی دستم را نشانش داده بودم و باران بهاری گرفته بود مشکلم حل شد و آرزویم برآورده.امیدوارم این بار هم... +سال نو مبارک.صد سال به این سالها :)  , ...ادامه مطلب

  • پس از هفته ها...

  • بمیرم برای وبلاگم چه سوت و کور شده...گرد و خاک رو نگاه کن روی نوشته هام.عنکبوت تنهایی تارشو تنیده روی همه خاطره ها و احساسات ثبت شده ام! + تاریخ شنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت 12:24 نویسنده آبی | , ...ادامه مطلب

  • منم که رو حرف حافظ حرف نمیزنم

  • تا میگم شیطنت بسه,امروز درس می خونم,حضرت حافظ میاد در گوشم می گه: ای دل اَر عشرت امروز به فردا فکنی/ مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد?,این منم که قمار رو باخته,دیوانه منم منکه روم,منم که از روز ازل ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها