و اینک در آستانه ی بزرگسالی

ساخت وبلاگ
احساس می کنم دارم وارد بحران بیست و پنج سالگی می شوم.از آن روزهایی که آرزو داشتم بزرگ شوم انگار یک عمر گذشته و حالا دارم به بیست و چهار سالگی التماس می کنم تمام نشود!بحران بیست و پنج سالگی چیزی بود که درست پنج سال پیش،وقتی رفته بودم جلسه دفاع پایان نامه ی یک بنده خدایی،بهش اشاره کرد.گفت از این که بیست و پنج ساله شده خجالت می کشد و من آن روز نمی فهمیدم چرا.حالا،خودم هنوز بیست و پنج سالم نشده دارم خجالت می کشم.از اینکه کلی چیز از دست داده ام و محض رضای خدا هیچ چیز جدیدی به دست نیاورده ام.از این که اهدافم چقدر لگد مال شدند و به هیچ کدام از آرزوهایی که تعدادشان از انگشتان دست تجاوز می کرد هم نرسیدم.از اینکه باید بیشتر تلاش می کردم،بیشتر می جنگیدم و من چه کار کردم؟تسلیم شدم و گذاشتم سیل حوادث مرا با خودش ببرد و تبدیل کند به موجود ضعیف و رنجوری که همه عمرم ازش منتفر بوده ام.بیست و پنج سالگی دقیقا لبه مرز بزرگسالی است.سنی که آدم بیشتر از هرکسی از خودش توقع دارد،از خودش شاکی می شود،از خودش بازخواست می کند و خودش را هُل می دهد.

هی با خودم تصمیم می گیرم،توی دفترم می نویسم که این وضع قرار است تمام شود و من تا قبل از روز تولد بیست و پنج سالگی باید بارم را بسته باشم حتا اگر راه نیفتاده باشم هنوز. دست کم باید چندتا تصمیم مهم بگیرم و عادت امروز و فردا کردن را بیندازم دور و فقط خدا می داند چقدر به همه آنهایی که الان هدفشان از زندگی روشن است حسادت می کنم.

خیال واژه...
ما را در سایت خیال واژه دنبال می کنید

برچسب : اینک,آستانه,بزرگسالی, نویسنده : khialevajeo بازدید : 138 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:56