"خودم" به روحم رنگ آبی می پاشد

ساخت وبلاگ
بیشتر از همه در سراسر عمرم,به خودم حسادت کرده ام.به آن خود شاد و سرزنده و بی غمی که برای دیگران ساخته ام و نشان داده ام.به ماجراهای خیالی که "خودم" برای دوستانش تعریف می کرد,به خانواده آرام و شادش,به دایره وسیع دوستانش و به همه چیزهایی که داشت.این "خودم" همیشه برای من مثل یک سپر بود.سپری که تیر هیچ فکر و قضاوت و تفکری از آن عبور نمی کرد ولی عجیب سنگین بود.داشتن یک "خودم" دیگر,داشتن یک چهره دوم تاوان سنگینی داشت.سخت بود که تعارضی پیدا نباشدو حرف دوگانه ای زده نشود.فکر کنم حافظه ام از همان جا قوی شد.از همانجا که ماجراهای خیالی و فی ابداهه ای که "خودم" برای دوستانش تعریف کرده بود بارها مرور کردم و مثل داستان شب هزار بار برای خودم گفتم تا مبادا "دروغگو کم حافظه شود".

اعتراف می کنم که "خودم" را خیلی دوست دارم و در عین حال به او حسادت می کنم و اگر از من بپرسید دوست داری جای کی باشی?بدون تردید می گویم "خودم".راستش فکر نمی کنم هیچوقت روزی برسد که شهامت دل کندن از او را داشته باشم.من بی "خودم" تقریبا هیچوقت چیزی به جز یک توده ی خاکستری غمگین نبوده ام.

خیال واژه...
ما را در سایت خیال واژه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khialevajeo بازدید : 157 تاريخ : پنجشنبه 25 شهريور 1395 ساعت: 13:34