می نشست رو به رویم. دستم را می گرفت و می گفت: نمی خواد هیچی بگی، فقط نگاهم کن.
و من مدت زمانی را که نمی دانم چقدر بود زل می زدم به وبلاگ چشمها کلمه ی تیره مهربان و مردمکهای گشاد شده اش.
پ.ن: همه عمر دیر رسیدیم!
خیال واژه...برچسب : نویسنده : khialevajeo بازدید : 125